غرور ملی
میرزا کوچک، مرد تنهایى بود که به دو قدرت بزرگ آن روز دنیا - یعنى روسها و انگلیسیها - یک «نه»ى بزرگ گفت. نه با روسها ساخت، نه با انگلیسیها؛ اما در کنار او کسانى بودند که مىخواستند با دستگاه حکومتِ آن روز - بعد هم با رضاخان که تازه مىخواست سرِ کار بیاید - مبارزه کنند، اما به روسها پناه مىبردند؛ به باکو رفتند و بند و بستهایشان را کردند و به ایران برگشتند و سرسپرده آنها شدند.
اما میرزاکوچکخان قبول نکرد و حاضر نشد سازش کند؛ او، هم با انگلیسیها جنگید، هم با قزّاقهاى روس جنگید، هم با لشکر رضاخانى - و قبل از رضاخان، آن کسانى که بودند - مبارزه کرد؛ با احساناللَّهخان و دیگران هم کنار نیامد.
وقتى جوان گیلانى سرِ قبر میرزاکوچکخان مىرود و مىبیند این مرد تنها، این مرد باایمان و باصفا، اگرچه در وسط جنگلهاى گیلان در مظلومیت مُرد، اما شخصیت خودش را در تاریخ ایران تثبیت کرد؛ مُرد، اما یک مشعل شد. ما در دوران مبارزه خودمان، هر وقت نام میرزاکوچکخان را به یاد مىآوردیم و شرح حال او را مىخواندیم، نیرو مىگرفتیم. او از همت و اراده و شخصیت و هویّت خود خرج کرد، براى اینکه به یک نسل هویّت و شخصیت و نیرو و اراده ببخشد. این بسیار ارزش دارد. امثال او تعدادى بودند که در غربت مبارزه کردند، در غربت هم مُردند؛ اما مىبینید که امروز غریب نیستند. جریان تاریخ، جریان عجیبى است. نگذاشت و نخواهد گذاشت شیخ فضلاللَّهها و میرزاکوچکخانها و خیابانىها و امثال اینها، همچنان که غریب مُردند، غریب بمانند. دشمنان مىخواهند این مفاخر را از دست جوان ایرانى بگیرند.
سخنان رهبر انقلاب-مصلی امام خمینی(ره) رشت-1380
- ۹۲/۰۹/۱۱